بدون عنوان
بازم تب بازم مریضی بازم 3 روز و 3 شب نخوابیدن و گریه و سرفه و بیحالی ...
نویسنده :
فازی
13:50
مبارکـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه !!!
عشقم دندون نو مبارکــــــــــــــــــــــــ عصر دست زدم به لثت دیدم وای خداجون دندون پایین سمت راستت سر زده. انقدر ذوق کردم که نگو اشکم در اومد از خوشحالی خداجون لذت این لحظه رو به همه بچشون الهی آمین ...
نویسنده :
فازی
20:23
بدون عنوان
سلام عشق قشنگم تازگیها ذوق که میکنی شروع میکنی به دست زدن عاشق دس دسی کردنتم من تا ازت غافل میشم سریع چهار دست و پا میری سمت تلفن و گوشی رو میذاری رو گوشت و ذوق میکنی بابایی تا دستشو میاره جلو بهت میگه بزن قدش سریع دستتو میاری دست میدی عاشق این فهم و درکتم مادررررررررررررر من و بابا که عاشقتیمممممممممم ...
نویسنده :
فازی
17:27
بدون عنوان
بدون عنوان
و باز هم مریضی و دکتر :|
دخترم دیدی بازم مریض شدی آخه چرا؟؟؟؟؟؟ 4شنبه شب بود اومدیم بخوابیم دیدم ای داد بیداد باز که تو شدی عین کوره استامینوفن دادم بهت و کم کم تبت اومد پایین.صبح شد داغ بودی درجه گذاشتم 39 شیاف و قطره و پاشویه و ...همه کار کردم تا شد 38 .خیلی بی حال بودی.به مامانی زنگ زدم بیان پیشمون زود اومدن انقدر خوشحال شدم چون خیلی دست و پام و گم کرده بودم بابا هم که سرکاربود.عصر بهتر شدی ولی باز شب بردمت پیش دکتر کاشی گفت هیچیت نیست فقط ویروسه.شکر خدا امروز خیلی بهتری ولی داغون شدم این 3 روزه .خدایا هیچ بچه ای مریض نشه الهی آمین. ...
نویسنده :
فازی
17:05
عکس جدید عسلم!
بدون عنوان
2 روزه که هر جا گیرت بیاد میگیری بلند میشی از سر و کله من و بابا و بابایی و مادرجان گرفته تا تخت و مبل و در و دیوار سینه خیز میری عین یه دلفین عاشقتمممممممممممممممممم تا لباس میپوشیم میفهمی که میخوایم بریم بیرون سینه خیز شیرجه میزنی طرفمون که بیای بغل ...
نویسنده :
فازی
17:50
سریال دکتر رفتن ملیکا
هر جوری بود شماره دکتر غفرانی رو پیدا کردم . ساعت 3 رفتیم اول که داروی خواب به ملیکا داد تا بخوابه که بتونه ازش نوار مغز بگیره.بعد 10 دقیقه کم کم خوابید.نوار و گرفت و بعد 4 ساعت نشستن تو نوبت و گریه های ملیکا نفر آخر رفتیم تو .خیلی دکتر خوبی بود.معاینه کرد و گفت که همین دارو ها رو که میخوره خوبه ادامه بدین برین 4 ماه دیگه بیارینش.اگر خدا نکرده باز هم شد سریع بیارش. 2 روز گذشت.5 شنبه شب بود که داشتم به ملیکا شیر میدادم.دیدم وای خدا چقد بچه داغه.پا شویه کردم استامینوفن دادم.هی سرو صورتش و شستم یه کم تبش اومد پایین.همش بیقرار بود طفلک من.این کار ها رو که کردم ساعت شد 5 صبح.کم کم خوابش برد.صبح که بیدار شدیم دیدم هنوز داغه.کار هامو کردم و...
نویسنده :
فازی
17:30