بدترین روز زندگی من !!
صبح ساعت 9/5 که چشمامو باز کردم دیدمت که داری با گل سر مامان بازی میکنی. یهو نگات کردم دیدم ای دل غافل توپولم پس دادی که پا شدم عوضت کردم شدی عین یه دسته گل گفتم یه ذره دیگه بخوابیم بعد پاشیم بریم صبحانه بخوریم. با هم اومدیم رو تخت تو شروع کردی با اردکت بازی کردن.یهو دیدم اردک از دستت افتاد رنگت کبود شد نگات کردم دیدم سیاهی چشمت رفته سمت راست بالا رو نگاه میکنه.هرچی صدات زدم جواب ندادی بغلت کردم تکونت دادم صدات کردم انگارتو این دنیا نبودی.خدا جون این لحظه ها رو برا هیچکس نیار........ نمیدونم چه جوری بغلت کردم و دویدم سمت خونه خاله.فقط گریه میکردم...
نویسنده :
فازی
19:57